کیفر

مِی 14, 2009
مدتها بود یه کتاب نتونسته بود منو 7 ساعت مداوم بشونه پای خودش! دقیقا بعد از برادران کارامازوف که مسحورم کرد، انتظارم از کتاب یه ذره بالا رفته و به همین خاطر متاسفانه کمتر کتاب می خونم! یعنی می خوام بخونم، اما با شروع کتابها، خیلی وقتها نا امید می شم
اما این کتاب چی بود؟ رمان «سهم من»، نوشته ی پرینوش صنیعی. اما نکته ی جالب اینه که دلایل دوست داشتن این کتاب با اون یکی از زمین تا آسمون فرق داره. اگر موقع خوندن اون کتاب همش داشتم به قلم خارق العاده ی داستایوفسکی فکر می کردم، تو این یکی این موضوع اصلا توجهم رو جلب نکرد!یعنی حداقل نقطه ی تمرکز اصلیم نبود
در واقع اینجا داشتم کتاب رو می خوندم که بتونم با آرامش فکر کنم!! به موضوعی که کتاب داشت دنبال می کرد. موضوعی که تقریبا توی انیمیشن پرسپولیس هم بهش پرداخته شده بود. داستان یک کمونیست که هم قبل از انقلاب تو رنج بوده، هم بعد از انقلاب. (اصلا و ابدا کاری به عقاید کمونیستی ندارم. خودم به شدت باهاش مشکل دارم و حتی نمی تونم فکرش رو بکنم که این عقاید من یکی رو جذب کنه!) اما مهمتر از اون، رنج و مصائبیه که همسر این آدم توی دوره های مختلف به دلایل مختلف تحمل می کنه. در حقیقت داستان روی همسر این آدم می چرخه و بلاهایی که سرش می آد. سر انقلاب فرهنگی، جنگ، قبل از انقلاب سر یه نامه ی عاشقانه و … اینا همش با هم منو یاد یه فیلم انداخت

Atonement

دوستانی که فیلمو دیدن که هیچی، اما اونایی که ندیدن، مضمون کلی فیلم راجع به تاثیرات غیر قابل جبران اعمال آدم هاست. اینکه اعمال آدم ها و ظلم های کوچیکشون چطور می تونه تا سال ها اتفاقات بزرگ درست کنه.
این در مورد خیلی کارها مصداق داره. چطور آدمایی که تو این کشور به جرم اعتقادات یک آدم، اعدامش کردن، می خوان اون دنیا جواب بدن؟ مهم تر از اون، چطور می خوان به بچه هاش که یتیم بزرگ شدن، جواب بدن؟ چطور حاضر شدن به خاطر …اصلا به خاطر هر عقیده ای، یک نفر رو از حق تحصیل و کار و … محروم کنند؟ چطور حاضر شدن کسی رو به خاطر دریافت یک نامه ی عاشقانه هزار تا بلا سرش بیارن؟ (اینو اصلا حکومتی نمی بینم، حتی توی یک خانواده) چطور تو این مملکت به خاطر عقاید یک نفر آدم، خانوادش رو از حقوق اولیه ی زندگی محروم کردن؟ اینا واقعا فکر نکردن که عواقب این کارا تا کجا می تونه برسه؟
یه چیزی داشتیم تو دینی، اسمشو یادم نیست. همون مفهوم صدقه ی جاریه، اما از اونورش! فکرش تن آدم رو به لرزه می اندازه، که یک ظلم این افراد می تونه یه عده آدم رو تا آخر عمر بدبخت کنه که هیچ، نسل های بعدیشون رو هم کاملا سرنوشتشون رو عوض کنه. مخم داره سوت می کشه. خدا به داد همه مون برسه، از جمله این آدم ها

انتظارات من از دانشجوي اميركبير

آوریل 13, 2009
انتظارم از كسايي كه تو دانشگاه اميركبير درس مي خونن بيشتر از اينه! نمي گم خودم چيزي هستم، اما انتظار دارم كه يه نفر آدم توي اينجا حداقل ها رو داشته باشه
انتظار ندارم يه دانشجوي اميركبير به راحتي هر چه تمام تر فرياد بزنه و خدا رو زاييده ي حس نياز آدمي به اعتماد بدونه و رسما باهاش ابراز دشمني كنه و حتي كلمات ركيك در موردش به كار ببره. حتي اگر بگيم اين عقيدشه، به نظرم بهتره توجه داشته باشه كه اين خدا مورد احترام قشر عظيم جامعه است (به عنوان يه چيز مقدس) و توهين بهش عملا باعث رنجش و ناراحتي قشر عظيمي از افراد مي شه
انتظار ندارم وقتي با يه دانشجوي فوق ليسانس حرف مي زنم، ازم بپرسه «ميرحسين كيه؟» بابا ناسلامتي تو توي سياسي ترين دانشگاه ايران، 5-6 ساله مشغول تحصيلي. اين آخه سواله تو مي پرسي؟
انتظار ندارم وقتي با يه نفر راجع به اسرائيل حرف مي زنم و مي گم كه تلويزيون ايران همه ي حقايق رو نمي گه، شروع كنه به فرياد زدن كه تو چرا از اسرائيل طرفداري مي كني! انصافا اين يكي نوبر بود
انتظار ندارم كه توي يه بحث، طرفم برگرده بهم بگه «من خيلي تو اين زمينه مطالعه كردم، اما دليل اين چيزو نمي دونم. اما اگه لابد درست بوده كه اين كارو كردن ديگه» اين يعني چي؟! نمي دونم
انتظار ندارم وقتي با يكي راجع به تسخير لانه ي جاسوسي صحبت مي كنم كه خودش اهل بحث سياسيه، بگه «تا حالا به اين موصوع فكر نكرده بودم كه عكس العمل طبيعي كشوري مثل آمريكا در برابر تسخير سفارتخونش به مدت طولاني، حمله ي نظاميه. همش فكر مي كردم كه دشمني ريشه دارش باعث حملست!!» نمي دونم چي بايد بگم. يعني تا حالا به اين موضوع به اين بديهي فكر نكرده بوده؟
شايد توقع من زياده، هر چند اينطوري فكر نمي كنم
 
 
 

دموكراسي

مارس 27, 2009
مي گم دموكراسي هميشه هم خوب نيست ها، قبول داريد؟
زماني كه امام خميني با اصلاحات شاه مقابله مي كرد و مي گفت زنها توي اين كشور نبايد راي بدن (دوستان همه مي دونند كه من خودم بدجور مدافع حقوق زنانم، نزنيد لطفا!) احتمالا فكر همين روزها رو مي كرده. يك نمونه از مضرات دموكراسي همين انتخابات رياست جمهوري خودمون. دكتر فراهاني هم يك راي داره، دانشجوها و متفكران هر كدوم يك راي، چراغعلي حردانيان نژاد هم يك راي! (آقاي چراغعلي حردانيان نژاد يك انسان خيالي است با حداقل معلومات و حداقل تفكر! توهين به دهاتي هاي محترم مملكت نباشه، بنده خودم اهل روستاي آق زيارت از توابع شهرستان هشترود هستم. اينجا بحث معلومات و بينش سياسي مطرحه) اما ملاكهاي اين آقاي چراغعلي چيه براي راي دادن؟ مي گم خدمتتون: «طرف مسلمونه، آدم خوبيه، اينقدر تو دهات ما وام داده به مردم، خدا خيرش بده. طويله ي فلاني خراب شده بود، رئيس جمهور اومده بود، رفت نامه داد دو ميليون وام بدون بهره بهش دادند. و از اين حرفها
حالا الان معضلي شده اين قضيه توي اين كشور. جماعت تحصيلكرده مدام نگران راي اين دسته از مردم (كه اتفاقا بخش زيادي از مردم رو هم تشكيل مي دن) هستن و اتفاقا راي اين دسته هم بدجور تاثير گذاره (نمونه ي بارزش، راي آقاي كروبي توي دوره ي قبل رياست جمهوري) و كانديداها هم به جاي اينكه تلاش براي جذب آراي افراد تحصيلكرده و با معلومات بكنند (كه كار خيلي سختيه و بايد كلي سوال و جواب پس بدن) مي رن و تلاش مي كنند واسه جذب آراي شهرستان ها و دهات . نتيجش مي شه چيزي كه همه داريم مي بينيم
دموكراسي جايي جواب مي ده كه مردم معلومات داشته باشند. روزنامه خوندن جزو ملزومات اساسي دموكراسيه، تلويزيون بي طرف جزو لوازم اصلي دموكراسيه، منتقد متخصص با اجازه ي آزادي بيان كه مدام متهم به مافيا بودن نشه، جزو ابزار اصلي دموكراسيه. بدون اينا دموكراسي يعني كشك! مفهومي نداره
اينجاست كه آدم متوجه مي شه تفاوت دموكراسي فرانسه رو با دموكراسي ما. اونجا معلومات بالاست، بي سوادي پايينه و هر كسي كه راي مي ده (هر كسي كه نه، اما خيلي از مردم) با بينش راي مي دن. اينجاست كه آدم متوجه مي شه چرا تمام كشورهاي ضعيف دنيا، مردمشون بي سوادند. اينجاست كه آدم مي فهمه چرا ژاپن شده ژاپن ، چون كه يك نفر بي سواد هم نداره. و اينجاست كه آدم متوجه نمي شه چرا وضع آموزش و پرورش و دانشگاه هاي اين مملكت اينقدر خرابه

چند راهي

مارس 17, 2009
مي خواستم در مورد خاتمي بنويسم، اما الان نمي تونم. وقت واسش زياده حالا، بعدا حتما اين كارو مي كنم، چون خيلي حرف دارم راجع بهش
الان خودم بيشتر محتاج كمكم تا خاتمي! خيلي بده كه آدم توي يه دوراهي كه چه عرض كنم، يه پنجاه راهي!! گير كنه كه انصافا نه خودش راه رو بلده، نه حتي مي تونه از كسي كوچكترين كمكي بگيره و حتي نمي تونه اين مساله را با كسي در ميون بذاره! اين الان دقيقا وضع منه
اينطور مواقع حس مي كنم قابليتهايي كه خدا به آدم داده خيلي كمه. مثلا كاش مي شد فكر بقيه رو خوند! يا حداقل كاش من يكي اين حسو داشتم. انصافا الان به اين حس خيلي نياز دارم. خدا خودش كمكم كنه. دعام كنيد دوستان
 
 

من و تلويزيونمون

مارس 14, 2009
الان كه اينجام، از هر چي برنامه تو تلويزيون پخش مي شه سرخورده شدم. جالبه ها، انصافا بحث بحث تلويزيون نيست. اين موضوع تو تموم زندگي ماها داره رسوخ مي كنه. حالا كدوم موضوع
امشب شب تولد حضورت رسول اكرم (ص) بود و من انتظار داشتم با روشن كردن تلويزيون يه ذره برنامه قشنگ و جذاب توي تلويزيون ببينم. چهار تا دونه فيلم، موزيك قشنگ يا هر نوع برنامه جذاب ديگه. اما قشنگترين برنامه ي تلويزيون يه فيلم هندي بود كه بعد از ده دقيقه نگاه كردنش، از هر چي فيلم بود سير شدم
اما از اونور
شبهاي شهادت هر يك از ائمه، تلويزيون ما پر مي شه از برنامه هاي مناسبتي. از انواع و اقسام مداحي گرفته تا تغيير موزيك اخبار، آشنايي با سيره اهل بيت و … دقيقا برعكس تمام دنيا كه توي تمام عيدهاشون برنامه هاي خاص دارند، ما فقط براي عزاداري برنامه داريم. بعد توي خيابون همش مي گيم چرا مردم اعصاب ندارن و چرا همه با هم دعوا مي كنن و … خوب معلومه ديگه! كشوري كه اين همه مشكل اقتصادي توش باشه و يه ذره شادي رسمي نداشته باشه، نتيجش مگه جز اين مي شه؟
دارم فكر مي كنم كه نوروز و چهارشنبه سوري، تنها مناسبتهايي است كه ما واقعا يك برنامه معين براي جشن داريم (كه البته دومي به لطف بعضي ها، تبديل شده به صحنه نبرد تن به تن!) چرا واقعا؟ بگذريم از مهرگان و سپندار مزگان و … كه خوب كلا منقرضشون كرديمچرا حداقل عيدهاي با زمينه اسلامي رو درست و حسابي برگزار نمي كنيم؟ نمي شه؟ عيد غدير، عيد فطر، عيد قربان، نيمه شعبان، ولادت حضرت علي، ولادت حضرت زهرا، (انصافا اين يكي رو يادم نبود كه شده روز زن) و چندين و چند تاي ديگه. حداقل مي شه اين ها رو عيد گرفت ديگه. آخه فقط تعطيل كردن ادارات چه نفعي واسه مردم داره جز كم شدن بهره وري؟ مثلا مي شه به جاي زير سوال بردن ذات عشق و هديه كه خارجي ها توي ولنتاين تصويرش مي كنن، يا سپندار مزگان رو جشن بگيريم، يا سالروز ازدواج حضرت علي و حضرت زهرا. افسوس كه كسي به فكر نيست

افراط گرايان به ظاهر روشنفكر

مارس 6, 2009
افراطي گري رو بد مي دونم. فرقي نمي كنه از كدوم طرف باشه. افراطي گري ديني مي شه بن لادن و افراطي گيري ضد ديني مي شه سلمان رشدي. البته من ديگه اوج افراطي گري رو مثال زدم
حالا چي شد كه حرفمو اينطوري شروع كردم. چند وقته حس مي كنم خيلي از افرادي كه دور و برم هستند، يه نوعي افراطي هستند! (توهين به شخص خاصي نمي كنم؛ حتي شايد خودم هم همچين خصوصيتي دارم و خودم نمي دونم.) حالا يكي مي شه افراطي ديني و رسما و در ملا عام اعلام مي كنه كه «توي جمهوري اسلامي ما چنان پيشرفت هاي عظيمي داشتيم كه حد و مرز نداره» و اون يكي برمي گرده و مي گه «كلا هيچ كار به درد بخوري از ابتداي انقلاب تا به حال انجام نشده»! چقدر متناقض
يكي آدمايي كه حجابشون مطابق شئونات جمهوري اسلامي نيست رو اصلا آدم نمي دونه! يكي ديگه زناي با حجاب رو امل خطاب مي كنه
يكي معتقده دختر اگه چادري نباشه مشكل داره، اون يكي به دختراي چادري مي گه «كلاغ سياه» (با عرض معذرت فراوان از خانم هاي محترم و متشخص، به ويژه چادري ها! مطمئنا همه مي دونن كه نظر من خيلي با اين گفته ها تفاوت داره) د
يكي معتقده كه دستگاه امام حسين يه دستگاه ويژه است و حتي اگه مردم قمه هم بزنند و پا برهنه روي ذغال داغ راه برن مشكلي نداره، اون يكي مي گه جمع كنيد اين مسخره بازي ها رو، امام حسين كيلو چنده!د
زياده از اين مثال ها! بخوام بنويسم چندين روز طول مي كشه. نمي دونم، چرا ما آدم ها نمي تونيم به عقايد ديگران احترام بگذاريم. چرا نمي تونيم بپذيريم كه آدم ها هميشه آدم هستند؛ چه حجابشون كامل باشه و چادري باشند، چه بي حجاب! چرا نمي تونيم تصور كنيم كه نظريات ما معيار قضاوت خدا نيست؟ چرا نمي تونيم آدم هايي كه حتي خدا رو قبول ندارند (يا در وجودش شديدا شك دارند) رو حداقل انسان بدونيم؟! يا برعكس، چرا نمي تونيم به عقايد كساني كه اعتقاد به خدا در همه ي جنبه هاي زندگيشون اثر داشته، احترام بگذاريم؟
گرچه نيازي به سوالي نوشتن اين جملات نبود. فكر كنم خودم جوابشو مي دونم! مشخصا دليلش علم خيلي محدود ماست كه باعث مي شه معلومات محدودمون رو تمام علم لازم براي زندگي بدونيم. خدا كمكمون كنه، به خصوص من رو كه حداقل خودم بتونم با فكر بازتر و به دور از هر نوع افراطي گري فكر و زندگي كنم

مشهد الرضا

مارس 1, 2009
از كجا شروع كنم؟ خيلي حرف دارم كه بزنم.
مثل هميشه مشهد آرامش روحم رو چند برابر كرد. آرامشي كه توي حرم داشتم، مثل هميشه براي خودم هم عجيب بود. مثل هميشه فكرم از خيلي چيزها آزاد شد و درگير خيلي چيزهاي ديگه
طبق برخي آمارها توي اين چند روزي كه مشهد بودم، 15 ميليون نفر زائر توي مشهد بودن. يعني با جمعيت خود مشهد، حدود 20 ميليون نفر، يعني بيش از 25 درصد مردم ايران. اما من همچنان احساس كردم كه امام رضا غريبتر از هر زمان ديگري شده! مثل آدمي كه از شهر خودش پاشه بياد تهران و بين 10 ميليون آدم غريب بيافته. حالا چرا اينو مي گم؟
من معيارم براي غربت، نزديكي فكره. احساس كردم از اين همه آدم، تعداد افرادي كه واقعا از نظر فكري به امام نزديك باشند، خيلي كم و انگشت شمارند. كساني كه متوجه باشن كه اينجا كجاست و امام كي بوده. كساني كه متوجه باشند كه اين امام براي چي اين همه سختي توي زندگي تحمل كرد. باز دليلم واسه اين حرف چيه؟
نمي گم گريه براي اهل بيت بده، نه، اتفاقا مي گم خوبه. اما درك نكردم چطور ممكنه كسي به اين درجه از رقت قلب برسه كه براي اهل بيت زار بزنه، اما با آرنج آدماي ديگه رو بزنه كنار تا بره جلوتر!! درك نكردم چطور ممكنه آدمي 1000 كيلومتر راه بياد و برسه به حرم و حالا به خاطر اون نيم متر آخر، از روي سر و كله مردم رد بشه. درك نكردم چطور ممكنه كسي مقام اين امام رو درك كنه، اما بعدش بياد و در برابر هر ظلمي ساكت بمونه و لب باز نكنه. و خيلي چيزهاي ديگه كه درك نكردم و فكر مي كنم دليل اصليش عدم فكر درست افراد باشه
اما چيزهاي زيادي هم بود كه درك كردم. درك كردم كه خيلي جاهلم (جالبه، 2 سال پيش فكر مي كردم خيلي چيزها در مورد خيلي مسائل مي دونم، پارسال حس كردم خيلي چيزها در مورد بعضي مسائل مي دونم، امسال حس مي كنم چيزهاي كمي در مورد مسائل كمي مي دونم، سال ديگه… خدا داند!) درك كردم كه اين رسم زندگي نيست، درك كردم كه بعضي هاي ديگه هم مثل من خيلي جاهلند و بعضي ها خيلي بيشتر از من مي دونند. فكر كنم همين ها كافي بود. مي ارزيد به تحمل رنج سفر

كاملا بي طرفانه

فوریه 21, 2009
خدا مي دونه كه اين بار بدون كوچكترين طرفداري از كسي دارم مي نويسم. فكر كنم از حرفام واضح باشه.
راستش خودم هم نمي دونم، شايد اصلا حق با من نيست! بهره برداري از قدرت توي همه ي دنيا يه چيز جا افتاده است. نمونه اش اينكه تقريبا هميشه و در همه جاي دنيا رئيس جمهورها 8 سال تو قدرت مي مونند، نه 4 سال. اما راستش اين بار انگار قضيه يه مقدار كمي داره به بي جنبگي ربط پيدا مي كنه!!چرا؟ مي گم الان

روزنامه كارگزاران به دليل چاپ اعلاميه دفتر تحكيم وحدت تعطيل مي شه (اصلا فعلا هيچ كاري به خوب و بد بودن دفتر تحكيم و آدم هاش ندارم، چون در حالي كه بعضي حرفاشون به نظرم خوبه، بعضي ديگش باعث مي شه مغزم سوت بكشه!) از اون طرف سايت ياري نيوز، تنها سايت رسمي طرفداران خاتمي فيلتر مي شه و بعد دوباره توي بعضي آي اس پي ها باز مي شه و كلي مساله ي ديگه. توجه كنيد كه روزنامه كارگزاران فقط حرفهاي يك ارگان ديگه (و نه حرفهاي خودش) رو در مورد يك مساله چاپ كرده بود. حالا توجه كنيد

روزنامه كيهان، 25 بهمن 1387: بعضی از جریانات سیاسی اساسا به قصد در اختیار گرفتن قوه مجریه یا مقننه و یا حتی هر دو وارد انتخابات نمی شوند. بعضی از آنان تحلیل کرده اند که هدف ما تغییر روند نظام و دگرگون کردن ماهیت آن است و لذا نمی توان دربازی نظام مشارکت کرد و در عین حال از الزامات حضور در مناصب آن پرهیز نمود. بر این اساس به نظر می آید هدف آنان از هل دادن یک کاندیدای خاص- که به هرحال با نظام چالش دارد- تلاش برای تصرف قوه مجریه نباشد- یعنی ممکن است آن را در شرایط فعلی شدنی ندانند و یا مفید ندانند- در واقع این دسته از گروههای سیاسی درصدد هستند از اعتبار ملی و بین المللی فرد استفاده کنند و از طریق او- ولو آنکه او در آغاز راه بشدت مخالفت کند- به تخریب روند انتخابات بپردازند. سابقه بسیاری از اعضای این گروهها نشان می دهد که مصالح اسلام، انقلاب و کشور در نزد آنان جایگاهی ندارد و به همین دلیل از سوی بعضی از نهادهای مذهبی، با عنوان غیراسلامی و حتی ضداسلامی از آنها یاد شده است. بر همین اساس وجه المصالحه قراردادن شخصیت فرد از سوی آنان برای پیش بردن اهداف ضدملی کاملا شدنی می باشد. یادمان نرفته است که طیف مشارکت و مجاهدین در مجلس ششم موفق به جمع آوری 127 امضا از نمایندگان در پای ورقه ای شد که در آن منافع ملی آشکارا قربانی شده بود

روزنامه يا لثارات: خاتمی مهره سوخته آمریکاست که البته این‌بار به دلیل افشا شدن پشتوانه‌ای چون هاشمی رفسنجانی، سوخته‌تر شده است. از این رو منهای رسوایی اعمال حرام و سجده به پیشگاه امریکا و انگلیس و شاید؟! مورد غضب و نفرت ملت است. ملت یعنی ایرانیان وطن‌دوست، مسلمانان مؤمن و وفادار به ولایت‌فقیه و دوست‌داران عزت و اقتدار ملی! اوباش و بی‌بندوبارها و مذهب‌ستیزان و ذلت‌پرستان و سرمایه‌خواران صنفی دیگر هستند
.
.
.
ارزش خاتمی کمتر از آن است که ترور شود یا اعدام انقلابی! او باید بماند. بار دیگر ماجرای هاشمی با همه‌ غرور تکرار شود. صفوف مسلمانان او را متاسفانه در لباس دین به عنوان دین‌ستیز عقب برانند و طرد کنند، مانند هاشمي

اصلا بي خيال اينكه خاتمي كيه و رقباش كي هستند. مي گن بايد با هر كس با ادبيات خودش حرف زد، خاتمي همون آدميه كه امام در موردش گفت «خاتمي فرزند فاضل منه» و در دو دوره انتخابات، بيش از 42 ميليون نفر از همين مردم بهش راي دادند. همين ها كافيه براي اينكه نشه همچين حرفهايي رو در موردش زد. اما انصافا بي جنبگي و جوگيري، چيز بديه! قبول كنيد اينو از من

سلمان رشدي: يك احمق به تمام معنا

فوریه 17, 2009
چند روزي مي شه كه يك فعاليت به فعاليتهاي روزانه ام اضافه شده: فحش دادن به سلمان رشدي!! دوستان توي 360 و فيس بوك ديدن كه چقدر از اين آدم بدم اومده. آقا شاهين گل درخواست كرد كه يه مقدار از كتابش رو بنويسم تا جماعت متوجه بشن چي گفتهاما قبل از آوردن بخش هاي كتاب، بايد بگم كه دارم فكر مي كنم كه شايد كار من اشتباهه. خوب كه فكر مي كنم، مي بينم اين آدم بيشتر نيازمند ترحمه تا كوبيدن. اين آدم يه مجموعه است از عقده هاي دروني كه احتمالا هيچ راهي جز فحاشي واسه تخليه اش پيدا نكرده. مثل يه بچه كه از دست اطرافيانش دلش پره و هر چي دلش مي خواد به همه مي گه.

اما درباره ي كتاب. هميشه تصورم از كتاب آيات شيطاني، كتابي بود كه با يك سري استدلال، كه سعي در زير سوال بردن عصمت پيغمبر داره. اما برعكس، تو اين كتاب تنها چيزي كه اصلا پيدا نمي شه، يك ذره منطق و استدلاله. داستان با زندگي دو ستاره هندي، يكي ستاره سينما به نام «جبرئيل فرشته» و ديگري يك دوبلور به نام «صلاح الدين چمچاوالا» شروع مي شه. خوب، تا اينجاي داستان من خودم مشكلي نداشتم، عليرغم انتخاب هوشمندانه ي نام جبرئيل براي يك آدم فاسد! اما به هر صورت اون رو يك آدم با نام جبرئيل معرفي مي كرد، نه خود جبرئيل.

اما قسمت دوم داستان، درباره شهري به نام «جاهليه» نوشته شده كه همون مكه است. من فقط چند تا جمله از كتاب رو واستون مي نويسم. خودم هم حتي راضي به نوشتنش نيستم، اما فكر مي كنم به خيلي ها كمك كنه كه بهتر درك كنند شرايط اين كتاب رو

در روزگاران كهن، حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل به اين دره آمده بود. ابراهيم هاجر را در اينجا، در اين بيابان بي آب و علف رها كرد. هاجر پرسيد: آيا اين اراده ي خداوند است؟ ابراهيم جواب داد: آري. و آن گاه هاجر را به حال خود رها كرد و رفت. حرامزاده! انسان از همان بادي امر خدا را وسيله توجيه كارهاي توجيه ناپذيرش قرار داده است.

(درباره پيامبر اسلام كه او را سوداگر مي خواند) گوشه نشين ما كه كوه نيز مي پيمايد و انگيزه پيامبري دارد، ماهوند ناميده خواهد شد. ماهوند مترادف با شيطان. نامي كه در قرون وسطي كودكان را از آن مي ترساندند.

اين بيكاره ي ايراني كه نامي عجيب دارد، سلمان! و در جايي ديگر سلمان و بلال را مست خطاب مي كند.

در جايي پيامبر خدا از خواب بيدار شده و خودش را بدون لباس در بستر هند جگرخوار مي يابد.

و چندين مورد ديگه

اصلا بحث هاي اعتقاديش رو فعلا بي خيال! اينكه تمام كتاب بر مبناي تناسخ نوشته شده، مهم نيست. چون به هر صورت نظرشه. اما به نظرم آدم بايد واقعا احمق باشه كه يكي از بزرگترين انبياي الهي و كسي كه تمام اديان الهي عملا به نوعي مديون او هستند رو اين چنين بي شرمانه مورد خطاب قرار بده. تازه من هيچ كدوم از بخش هايي كه جبرئيل رو يك آدم بي شعور و بدون ذره اي فكر كه گير پيغمبر افتاده و جوابي براي سوال هاش نداره رو نياوردم! يا اينكه جبرئيل در مورد اندام فلان بازيگر زن داره صحبت مي كنه و …

حالا شما بگيد. خدا وكيلي، حق دارم بهش بگم احمق يا نه؟

كنكور هم گذشت

فوریه 11, 2009
كنكور رو هم دادم. بي خيال نتيجش! هر چي مي خواد بشه بذار بشه. بدجور با خودم حال كردم اين ترم!!!

به خودم اثبات كردم كه مي شه هر كاري رو با تلاش انجام داد. يعني مثلا چه كاري؟ مي گم الان

يعني مي شه 17 واحد درس برداشت (ام آي اس، تحقيق در عمليات 2، روش توليد 2 با دكتر منصور!!، حمل و نقل و طرح ريزي به همراه 2 تا كارگاه) كه همه شون هم پروژه داشتند (اونم چه پروژه هايي!! فكر كنم همه داستان پروژه حمل و نقل رو بدونند. تحقيق و ام آي اس هم كه جاي خود دارند) و با معدل بالاي 17 ترم رو تموم كرد و در عين حال در تمام طول ترم سر كار هم رفت و از همه مهم تر اينكه كنكور هم داد!!!! جالبه، خودم هم باورم نمي شه همچين كاري رو تونستم انجام بدم. اما شده واقعا. تازه وقتي دقيق تر بررسي كردم، ديدم تو اين مدت حداقل شش-هفت تا فيلم ديدم و ده-پونزده تا هم بلاگ 360 نوشتم. اين يعني اينكه زندگي رو كاملا تعطيل نكردم و همچنان يه موجود زنده به شمار مي اومدم. باور كنيد گرچه جسما خسته ام، اما همين فكر سرشارم كرده از انرژي. دنبال يه كار خوب مي گردم كه از اين شور نيافتم، كه البته فكر مي كنم پيداش هم كردم.

اين رو ننوشتم كه بگم كارم درسته! نه، اصلا هدفم اين نبود. مي خواستم يه بايگاني خوب داشته باشم كه بعدا فراموش نكنم كه تونستم اين كارو انجام بدم. چون احتمالا خودم هم بعدا باورش نمي كنم