اما درباره ي كتاب. هميشه تصورم از كتاب آيات شيطاني، كتابي بود كه با يك سري استدلال، كه سعي در زير سوال بردن عصمت پيغمبر داره. اما برعكس، تو اين كتاب تنها چيزي كه اصلا پيدا نمي شه، يك ذره منطق و استدلاله. داستان با زندگي دو ستاره هندي، يكي ستاره سينما به نام «جبرئيل فرشته» و ديگري يك دوبلور به نام «صلاح الدين چمچاوالا» شروع مي شه. خوب، تا اينجاي داستان من خودم مشكلي نداشتم، عليرغم انتخاب هوشمندانه ي نام جبرئيل براي يك آدم فاسد! اما به هر صورت اون رو يك آدم با نام جبرئيل معرفي مي كرد، نه خود جبرئيل.
اما قسمت دوم داستان، درباره شهري به نام «جاهليه» نوشته شده كه همون مكه است. من فقط چند تا جمله از كتاب رو واستون مي نويسم. خودم هم حتي راضي به نوشتنش نيستم، اما فكر مي كنم به خيلي ها كمك كنه كه بهتر درك كنند شرايط اين كتاب رو
در روزگاران كهن، حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل به اين دره آمده بود. ابراهيم هاجر را در اينجا، در اين بيابان بي آب و علف رها كرد. هاجر پرسيد: آيا اين اراده ي خداوند است؟ ابراهيم جواب داد: آري. و آن گاه هاجر را به حال خود رها كرد و رفت. حرامزاده! انسان از همان بادي امر خدا را وسيله توجيه كارهاي توجيه ناپذيرش قرار داده است.
(درباره پيامبر اسلام كه او را سوداگر مي خواند) گوشه نشين ما كه كوه نيز مي پيمايد و انگيزه پيامبري دارد، ماهوند ناميده خواهد شد. ماهوند مترادف با شيطان. نامي كه در قرون وسطي كودكان را از آن مي ترساندند.
اين بيكاره ي ايراني كه نامي عجيب دارد، سلمان! و در جايي ديگر سلمان و بلال را مست خطاب مي كند.
در جايي پيامبر خدا از خواب بيدار شده و خودش را بدون لباس در بستر هند جگرخوار مي يابد.
و چندين مورد ديگه
اصلا بحث هاي اعتقاديش رو فعلا بي خيال! اينكه تمام كتاب بر مبناي تناسخ نوشته شده، مهم نيست. چون به هر صورت نظرشه. اما به نظرم آدم بايد واقعا احمق باشه كه يكي از بزرگترين انبياي الهي و كسي كه تمام اديان الهي عملا به نوعي مديون او هستند رو اين چنين بي شرمانه مورد خطاب قرار بده. تازه من هيچ كدوم از بخش هايي كه جبرئيل رو يك آدم بي شعور و بدون ذره اي فكر كه گير پيغمبر افتاده و جوابي براي سوال هاش نداره رو نياوردم! يا اينكه جبرئيل در مورد اندام فلان بازيگر زن داره صحبت مي كنه و …
حالا شما بگيد. خدا وكيلي، حق دارم بهش بگم احمق يا نه؟