Archive for the ‘مذهبی’ Category

سلمان رشدي: يك احمق به تمام معنا

فوریه 17, 2009
چند روزي مي شه كه يك فعاليت به فعاليتهاي روزانه ام اضافه شده: فحش دادن به سلمان رشدي!! دوستان توي 360 و فيس بوك ديدن كه چقدر از اين آدم بدم اومده. آقا شاهين گل درخواست كرد كه يه مقدار از كتابش رو بنويسم تا جماعت متوجه بشن چي گفتهاما قبل از آوردن بخش هاي كتاب، بايد بگم كه دارم فكر مي كنم كه شايد كار من اشتباهه. خوب كه فكر مي كنم، مي بينم اين آدم بيشتر نيازمند ترحمه تا كوبيدن. اين آدم يه مجموعه است از عقده هاي دروني كه احتمالا هيچ راهي جز فحاشي واسه تخليه اش پيدا نكرده. مثل يه بچه كه از دست اطرافيانش دلش پره و هر چي دلش مي خواد به همه مي گه.

اما درباره ي كتاب. هميشه تصورم از كتاب آيات شيطاني، كتابي بود كه با يك سري استدلال، كه سعي در زير سوال بردن عصمت پيغمبر داره. اما برعكس، تو اين كتاب تنها چيزي كه اصلا پيدا نمي شه، يك ذره منطق و استدلاله. داستان با زندگي دو ستاره هندي، يكي ستاره سينما به نام «جبرئيل فرشته» و ديگري يك دوبلور به نام «صلاح الدين چمچاوالا» شروع مي شه. خوب، تا اينجاي داستان من خودم مشكلي نداشتم، عليرغم انتخاب هوشمندانه ي نام جبرئيل براي يك آدم فاسد! اما به هر صورت اون رو يك آدم با نام جبرئيل معرفي مي كرد، نه خود جبرئيل.

اما قسمت دوم داستان، درباره شهري به نام «جاهليه» نوشته شده كه همون مكه است. من فقط چند تا جمله از كتاب رو واستون مي نويسم. خودم هم حتي راضي به نوشتنش نيستم، اما فكر مي كنم به خيلي ها كمك كنه كه بهتر درك كنند شرايط اين كتاب رو

در روزگاران كهن، حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل به اين دره آمده بود. ابراهيم هاجر را در اينجا، در اين بيابان بي آب و علف رها كرد. هاجر پرسيد: آيا اين اراده ي خداوند است؟ ابراهيم جواب داد: آري. و آن گاه هاجر را به حال خود رها كرد و رفت. حرامزاده! انسان از همان بادي امر خدا را وسيله توجيه كارهاي توجيه ناپذيرش قرار داده است.

(درباره پيامبر اسلام كه او را سوداگر مي خواند) گوشه نشين ما كه كوه نيز مي پيمايد و انگيزه پيامبري دارد، ماهوند ناميده خواهد شد. ماهوند مترادف با شيطان. نامي كه در قرون وسطي كودكان را از آن مي ترساندند.

اين بيكاره ي ايراني كه نامي عجيب دارد، سلمان! و در جايي ديگر سلمان و بلال را مست خطاب مي كند.

در جايي پيامبر خدا از خواب بيدار شده و خودش را بدون لباس در بستر هند جگرخوار مي يابد.

و چندين مورد ديگه

اصلا بحث هاي اعتقاديش رو فعلا بي خيال! اينكه تمام كتاب بر مبناي تناسخ نوشته شده، مهم نيست. چون به هر صورت نظرشه. اما به نظرم آدم بايد واقعا احمق باشه كه يكي از بزرگترين انبياي الهي و كسي كه تمام اديان الهي عملا به نوعي مديون او هستند رو اين چنين بي شرمانه مورد خطاب قرار بده. تازه من هيچ كدوم از بخش هايي كه جبرئيل رو يك آدم بي شعور و بدون ذره اي فكر كه گير پيغمبر افتاده و جوابي براي سوال هاش نداره رو نياوردم! يا اينكه جبرئيل در مورد اندام فلان بازيگر زن داره صحبت مي كنه و …

حالا شما بگيد. خدا وكيلي، حق دارم بهش بگم احمق يا نه؟

محرم و حماقت هاي ما

دسامبر 28, 2008
جالبه كه تقريبا تمام مداح هاي ما به جاي پرداختن به واقعيت عاشورا و نهضت امام حسين، فقط و فقط همچين چيزايي مي خونن
پر پرواز بده تا من، پر بگيرم تا حريمت نوكرت مي شم به والله، سر سفره كريمت
يه خيابون بهشتي، اسمش بين الحرمينه
به دلم برات شده، بابام مياد امشب
و … كه فكر كنم تقريبا همه شنيدن. تازه اينا جزو بهترين هاي مداحيه كه حرفي از سگ و … نمي زنه!!! نمي دونم چرا، اما انگار الان اصل بر رنج هاي حضرت ابا عبدالله قرار گرفته، نه دليل تحمل اين رنج ها. من خودم معلومات ديني زيادي ندارم، اما چيزي كه برداشت من از زندگي ائمه و واقعه عاشوراست اينه
مبارزه با ظلم و ستم توسط هر كسي در هر موقعيتي با ابزار و لوازم مناسب اون موقعيت
نمونه بارزش مقايسه زندگي امام حسن (ع)، امام رضا (ع) و امام حسين (ع) كه هر كدوم از ابزار مناسب اون شرايط استفاده كردند. اما آيا ما كه ادعاي مسلماني و شيعه بودن داريم، اين رو ياد گرفتيم؟ مثال مي زنم
واقعه دانشگاه زنجان اتفاق افتاد و صداي هيچ كدوم از ما در نيومد. مسئولين هم با كمال پررويي تقريبا ازش حمايت كردند
چند وقت پيش يكي از هم دانشگاهي هاي خودمون به دليل اشتباهات مسئولين به شدت مصدوم شد، اما ما باز هم صدامون در نيومد
چند مورد بي عدالتي بزرگ جلوي چشممون تو جامعه هست؟ چند درصد وزرايي كه براي اين مملكت انتخاب مي شن، بر اساس صلاحيت و شايستگي و نه بر اساس رابطه انتخاب مي شن؟
نظام مالياتي ما چقدر عادلانه است؟ چرا بايد كارمند ما به اندازه بازاري ماليات بده؟
اگه بخوام بگم، حداقل 100 تا ديگه مي تونم بنويسم. جالبه كه اون هايي هم كه مي دونن بايد عكس العمل نشون بدن، راه حلش رو نمي دونند. مثلا كسايي كه توي دانشگاه خودمون راه حل مقابله با مشكلات رو آتش زدن عكس رئيس جمهور مملكت مي دونستند. يا كسايي كه راه حلش رو فرار از مملكت مي دونند. به نظر من اينها يعني حماقت محض!! حالا اينا چه ربطي داشت به عاشورايي كه اول گفتم؟
متاسفانه به دليل شيوه مداحي ها و … كه اول صحبتم گفتم، بسياري از قشر تحصيلكرده و داناتر مملكت (كه من فكر مي كنم خيلي از بچه هاي دانشكده ي ما تو اين دسته قرار بگيرند) كلا هيئات و … رو تحريم كردند و كساني كه تو اين مراسم شركت مي كنند رو هم تقبيح مي كنند. اما به نظرم اين دوستان ما يك مشكل بزرگ دارند: اين كه به جاي حل مساله، صورت مساله رو پاك مي كنند!! شما خودتون به من بگيد كه كدوم بهتره: اين كه ما با حضورمون توي اين مراسم سعي بكنيم حتي به اندازه ي يك سر سوزن وضع رو بهتر كنيم يا اينكه كلا اجازه بديم كه اين مراسم هر روز با جهالت بيشتري برگزار بشه؟ قبول دارم كه شايد حرف من و شما تاثير زيادي نداشته باشه، اما مطمئنم كه بي تاثير نيست. . بهتر نيست كه ما با حضور خودمون توي اين مراسم سعي كنيم هدف واقعي عاشورا رو به كساني كه تنها ديدشون نسبت به عاشورا گريه و طبل و زنجيره ياد بديم؟ يا حداقل خودمون رفتار بهتري ارائه بديم، شايد بقيه هم احساس كردند كه اين راه درستشه؟ يا نه، هيچ كدوم! از كساني كه واقعا عالم هستند دعوت كنيم كه به جاي اين طبل و دهل بازي، اين حرفا رو به مردم انتقال بدن
يه چيزي واضحه: با فاصله گرفتن از اين سيستم، نه تنها هيچ دردي دوا نمي شه، بلكه روز به روز اوضاع بدتر مي شه. قضاوت در مورد درست يا غلط بودن حرفم با خودتون، خوشحال مي شم نظرات بقيه رو بدونم
 
 
 

ما و قرآن

اکتبر 30, 2008

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند » چه كس مرده است؟
چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل كرده است
قرآن ! من شرمنده توام، اگر تو را از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام. یكی ذوق می كند كه تو را بر روی برنج نوشته، ‌یكی ذوق می كند كه تو را فرش كرده، ‌یكی ذوق می كند كه تو را با طلا نوشته، ‌یكی به خود می بالد كه تو را در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و
آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی كنیم؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه تو را می خوانند و ترا می شنوند، ‌آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از تو را به یك نفس بخوانند، مستمعین فریاد می زنند، احسنت

گویی مسابقه نفس است

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای كه حفظ كردن تو با شماره صفحه و ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری

ای كاش آنان كه تو را حفظ كرده اند، ‌حفظ كنی تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نكنند

خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو. آنانكه وقتی تو را می خوانند، چنان حظ می كنند، ‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.

آنچه ما با قرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیده ایم

یا رب

مِی 22, 2008

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم
گفتی: فانی قریب
.:: من كه نزدیكم (بقره/۱۸۶) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم… كاش می‌شد بهت نزدیك شم
گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه… آخه چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه

گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌كنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: الیس الله بكاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی:

یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است

خدایم

مِی 13, 2008

پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
 

رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

مثل تكليف رياضي سخت بود

تا كه يكشب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد

مرحوم قيصر امين پور